وبلاگ میا وان

در وبلاگ شخصی میا وان می توانید مطالب متفاوت و جدیدی را که خودم ترجمه کرده ام به صورت فارسی بخوانید ^-^

وبلاگ میا وان

در وبلاگ شخصی میا وان می توانید مطالب متفاوت و جدیدی را که خودم ترجمه کرده ام به صورت فارسی بخوانید ^-^

زندگی با اختلال شخصیت مرزی

من متخصص نوشتن در زمینه خودم نیستم. من بیماری هستم که چندین سال با اختلالات نادرست تشخیص داده شد. تشخیص Borderline کار آسانی نیست ، که اکنون از آن با عنوان BPD یاد می کنم. نه ویژگی وجود دارد که درمانگر یا روانپزشک شما برای تعیین اینکه آیا واقعاً همان چیزی است که دارید از آنها استفاده می کند.

به همان اندازه که تشخیص آن دشوار است ، مقابله با آن نیز دشوار است. آنچه می خواهم به اشتراک بگذارم تجربه من با نه نشانه اصلی است و امیدوارم به دیگران که رنج می برند و نمی دانند چرا کمک کنم.

 

 

1) ترس از رها شدن. این یک مورد بزرگ است. تعداد معدودی از افرادی که به آنها متصل شده ام و مبتلا به BPD هستند نیز این مسئله را یک ترس بزرگ می دانند. فقط برای خودم صحبت می کنم ، می توانم مطلبی را کاملا بی گناه بدانم و آن را به یک بحران پایان دهنده جهانی تبدیل کنم. نمی توانید آن را به ناهار برسانید؟ وای خدای من ، حتماً گفته ام یا کاری بد کرده ام که آنها نمی خواهند در اطراف من باشند. بنابراین ، وقتی کسی ده دقیقه تأخیر می کند وحشت می کنم و آن را کاملاً از دست می دهم. بدترین قسمت این احساس چسبندگی است. تا آنجا که مردم را از آنجا دور می کنم. هیچ کس دوست ندارد به دلیل سوings تفاهم ناخواسته یا دیر به دیر دویدن متهم شود.


2) روابط ناپایدار. این یکی برای من گیج کننده است. من یک دوست پسر داشتم که بیش از ده سال با من دوام آورد و بین بدتر شدن BPD و نوشیدن زیاد او ، وقتی بیرون رفتم ، این پایان یافت. شروع ازدواج من دشوار بود ، زیرا شوهر سابق من به عنوان اسکیزو موثر تشخیص داده شده است. وقتی دو نفر دارید که دارای مشکلات جدی ذهنی هستند ، به طور کلی پایان خوبی ندارد. من نه تنها از روی تجربه بلکه از تماشای افرادی که در بندهای روانی ملاقات می کردم صحبت می کنم. من در زندگی روزمره نسبتاً مسئول هستم ، اما وقتی شریک زندگی شما اینگونه نیست ، زندگی را بسیار دشوارتر می کند.


3) تغییر تصویر از خود. این یکی از سخت ترین چیزهایی است که با آن دست و پنجه نرم می کنم. یک روز صبح من سوپرمن هستم ، قادر به حل بسیاری از مشکلات و حوادث بدون حتی عرق ریختن هستم. صبح روز بعد من گولوم هستم ، در غاری پنهان شده ام ، تا آنجا که می توانم از دنیا دور باشم. احساس ارزش وحشتناکی که ارزش مغز من را دارد ، و نمی توانم تصور کنم که چرا کسی به دنبال مخفیگاه من می رود. بعضی روزها من می توانم کارهای زیادی را انجام دهم ، اما بعد از آن چند هفته در غار من تعجب می کنم و فکر می کنم چه کسی می خواهد مرا جستجو کند.


4) رفتار خود تخریبی / تکانشی. این در واقع توضیح زیادی نمی خواهد. احساس پوچی می کنم یک خلا v در زندگی من من سعی کردم آن را با رفتارهای مخرب متعددی از جمله خرید زیاد پر کنم. معمولاً می توانم به خودم بیایم و سفارشات را لغو کنم ، یا آنها را پس بگیرم ، یا دوباره بفروشم. من با مواد مخدر سعی کردم آن سوراخ ها را پر کنم ، اما سریع فهمیدم که این وضعیت را بدتر کرده و کنار گذاشتم. خوردن زیاد غذا یا روزه گرفتن در یک زمان همه چیز من اکنون است. من در تلاش هستم که این موضوع را تحت کنترل درآورم ، زیرا دیابت برای من بسیار خطرناک است.


5) خودآزاری. این جدا از اقدام به خودکشی است. این راهی است که باعث می شود دوباره چیزی احساس کنید ، حتی درد جسمی. این در واقع مقوله ای است که من کمترین تجربه را در آن دارم. اگر قصد دارم به خودم آسیب برسانم ، برای پایان دادن به دردی است که مدام احساس می کنم.


6) نوسانات عاطفی. من کاملا مقصر هستم به نظر می رسد نمی توانم توضیح دهم که چگونه می توانم در کمتر از سه دقیقه از اوقات خوشی به هیستریک برسم. چیزهای کوچکی که دیگران می توانند در ذهن من از بین بروند. بخشیدن و فراموش کردن من آسان نیست. هر خفیف ، واقعی یا خیالی ، در تاریکی از مغز من عبور می کند و هر شب جهنم شخصی خود را زنده می کنم. به هر حال من بی خواب هستم ، بنابراین سه یا چهار ساعتی که می خوابم شکسته و آشفته است.


7) احساس مزمن پوچی. فکر می کنم زودتر آن را پوشش دادم ، اما فکر می کنم شاید بتوانم آن را بهتر توضیح دهم. من کاملاً در لحظه زندگی می کنم. من زیاد به گذشته نمی پردازم. من نمی توانم آن را تغییر دهم فقط می توانم سعی کنم از آن درس بگیرم و جلو بروم. من نمی توانم آینده ای برای خودم ببینم ، زیرا فکر می کنم فقط گذراندن روز یک مبارزه است. اگر به نظر ناامیدکننده می رسد ، راه ساده ای برای زندگی نیست.


8) خشم انفجاری. هر کسی که من را بشناسد می داند که واقعاً روحیه خود را از دست می دهم بسیار طول می کشد. وقتی گاو نر ثور من قرمز را دید ، خدا به کسی کمک کند. همه چیز خراب می شود نیمی از زمان این شخص دیگری یا موقعیتی است که من را ناراحت کرده است. نیمه دیگر ، من فکر می کنم که واقعاً از خودم عصبانی هستم - انتخاب هایی که من انجام داده ام نمی توانم خرید عقیمانه احمقانه را خنثی کنم ، حتی اگر آن را درست کنم ، به مردم اجازه می دهم بارها و بارها از من استفاده کنند تا اینکه من زود قدم . من می توانم کینه ای داشته باشم و حتی پس از مرگ خواهم داشت. توصیه هایی ، به دقت در اطراف شخص BPD خود گام بردارید ، به خصوص اگر آنها یک ثور باشند.


9) احساس لمس با واقعیت. این یکی در ساعت سه صبح که من ناامیدانه سعی می کنم کمی بخوابم به من ضربه می زند. افکار و اندیشه ها ماراتن بوستون را از سر من شروع می کنند و من نمی توانم آنچه فکر می کنم اتفاق افتاده و آنچه واقعاً اتفاق افتاده است را حدس بزنم. فکر می کنم چیزی در فیس بوک ارسال شده است ، یا من یک متن یا ایمیل از یک فاجعه دریافت کرده ام. من هر چقدر خسته باشم ، باید از رختخوابم بلند شوم و مطمئن شوم که هر اتفاق وحشتناکی واقعاً رخ نداده است و البته هرگز هم چنین نبوده است.


چیزی که زندگی با آن BPD را حتی دشوارتر می کند ، این است که معمولاً با سایر مسائل ذهنی ترکیب می شود. مال من اضطراب زیادی دارد و هرچه پیرتر می شوم بدتر می شود. رویدادها و مکانهایی وجود دارد که می خواستم بروم ، اما وقتی زمان آن فرا می رسد ، حملات اضطرابی آنقدر شدید دارم که همه چیز را که از سال 1994 خورده ام ، به بالا پرتاب می کنم. مدتها فکر می کردم غذای بدی است ، یا آنفولانزای معده ، اما هر چه پیرتر می شوم ، فکر می کنم فکر این است که فضای امن خانه ام را ترک کنم.


اکنون پس از علائم ، این واقعیت وجود دارد که قابل درمان است اما قابل درمان نیست. مطالعات اخیر با MRI بر روی مغز مبتلایان به BPD انجام شده است که ناهنجاری های مغز را نشان می دهد. من وارد علم آن نمی شوم. من مطمئن هستم اگر علاقه مند هستید Google را دارید. BPD در درجه اول از طریق درمان درمان می شود و اگر این لیست به خانه رسید ، از شما می خواهم با کسی صحبت کنید. میزان خودکشی در بیماران BPD بسیار زیاد است زیرا ما تحت درمان اختلالات غلط هستیم. من چندین بار امتحان کرده ام و شگفت آور است که هنوز اینجا هستم. هنوز خوب نشده ام ، اما از خوانندگانم می خواهم بفهمند اگر عزیز شما این علائم را دارد ، سعی کنید آنها را تحت درمان قرار دهید. اگر تشخیص داده شده باشید ، تنها چیزی که می توانم به شما بگویم این است که این روز پایان می یابد. ممکن است فردا کمی بهتر شود. با مردم صحبت کنید اگر دوست دارید ، کمک بخواهید. یک درمانگر بگیرید ، و با ننگ در مورد دریافت کمک های بهداشت روان جهنم. 2021 است ، سال 1955 نیست. شرم آور نیست که بخواهید به خودتان کمک کنید.


خاله نانون ریوز


"من یاد گرفته ام که مهم نیست که چه اتفاقی بیفتد ، یا امروز چقدر بد به نظر می رسد ، زندگی ادامه دارد و فردا بهتر خواهد شد." -مایا آنجلو

خاطرات یک روان پریش

آیا او می داند شما روان پریش هستید! مادر با موضع تحقیرآمیز خود از روی میز غذاخوری روی من فریاد زد. منظور او مالک جدید من بود که قرار بود برای دانشگاه با او زندگی کنم. برای دوره من به من مکانی برای یک دانشگاه پیشرو در انگلیس پیشنهاد شده بود ، نمی دانستم که آینده در چند روز آینده چه خواهد بود ، مطمئناً ثبت نام نبود.

احساس حقارت ، آسیب پذیری ، بی فایده و خستگی کردم. هیچ درگیری در من باقی نمانده بود و بنابراین هر کاری را که به من گفتند انجام دادم. "شما مریض هستید" ، "درست شلیک نمی کنید" ، "شما به دانشگاه نمی روید".

  ادامه مطلب ...